صبح
 
 

آنها(غربيها) شرقيان راوادارميكنندكه اعتقاد يابندبه اينكه همه مزيت يك

شرقي دراين است كه ازفهم زبان خود روي برتابندوازاين بين احساس

غرور كندكه درزبان خودش نمي توانداظهار وجود بكند، وادعا نمايدكه آنچه

ازفرهنگ انساني مي تواندكسب كند در گرو دانستن يك زبان شكسته

بسته وگنگ غربي است.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 16:32 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

بزرگی نان همی خورد با ندیمان و کسان خویش، مردی لقمه از کاسه برداشت. مویی بر لقمه بود و مرد ندید. صاحب او را گفت: «ای فلان، موی از لقمه بردار.» مرد لقمه از دست فرو نهاد و برفت. صاحب گفت: «بازآریدش.» از مرد پرسید: «ای فلان، چرا نان نیم خورده و از خوان ما برخاستی؟» مرد گفت: «مرا نان آن نباید خورد که تاری موی در لقمه من بیند.»

گزیده قابوسنامه- ص۸۱

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 7:17 :: توسط : غلامرضا باقدرت

                                              متن نامه يزيد به ابن زياد حاكم كوفه:

خبر يافته ام مردم كوفه به حسين نامه نوشته اند تانزد ايشان بيايد واوهم ازمكه بيرون آمده، به

سوي ايشان رهسپار است. اكنون ازميان شهرها شهر تو وازميان زمانها زمان تو به اين

آزمايش گرفتار است. اگر اورا كشتي {كه هيچ} وگرنه تورابه نسب وپدر خويش، عبيد،

بازميگردانم . مبادا كه ازدستت رها شود.

                                                                          منبع: تاريخ يعقوبي ج2 ص 242


ارسال شده در تاریخ : شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 16:43 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

دگر ز بعد عمو تشنه نیستم مادر
برای اصغر بی شیر،شیر لازم نیست
به روی دوش پدر می روم سوی میدان
مگر به عرصه هیجا دلیر لازم نیست؟
برای کشتن من سوز تشنگی کافیست
بگو به حرمله: نامرد...تیر لازم نیست....
.......................................
سروده : محمد حسین تقوایی

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 11:20 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

 در زیارت عاشورا بعضی ازافراد و اقوام لعنت شده اند که از میان آنان آل مروان و ابن مرجانه هستند، در زیارت عاشورا می خوانیم: و لعن الله آل زیاد و آل مروان ... و لعن الله ابن مرجانه.
مروان بن حکم کیست؟
وی در سال یکم هجری در مکه به دنیا آمد و در سوم رمضان سال 65 هجری در شام در 63 یا 64 سالگی مرد. همسر مروان – مادر خالد بن ولید –  در بستر خواب، وی را خفه کرد و روانه دوزخ ساخت، زیرا وی وعده داده بود که پس ازمروان، خالد خلیفه باشد لیکن مروان آن را نادیده گرفت و دیگری را بر آن سمت منصوبکرد.( مروج الذهب، ج 3، ص 89؛ اسد الغابه، ج 4 ، ص 348؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص 165)
حضرت علی علیه السلام در مورد مروان فرمود: ... او عاشق امارت و قدرت است ودارای چهار فرزند خواهد بود که روزگار مردم را سیاه خواهند کرد.(نهج البلاغه خطبه 73).
پیش بینی امیر المؤمنین علی علیه السلام به حقیقت پیوست و هر چهار فرزندمروان افرادی پست و خونخوار و عیاش بودند و دودمان دیگر وی هم که بر مسند خلافتنشستند روزگار مردم را سیاه کردند.
در حدیث دیگری از امام حسن مجتبی علیه السلامنقل شده است که ایشان خطاب به مروان فرمودند:... خداوند بزرگ افراد دودمان شما راتا روز قیامت از زبان پیامبرش لعنت کرده است.( الاحتجاج طبرسی، ج 2، ص 44).ازاینگونه احادیث بسیار است که برای مطالعه بیشتر می توانید به کتاب منشور نینوامراجعه فرمایید.
پدر مروان فردی بود که به جاسوسی از احوال پیامبر صلی الله علیهو آله می پرداخت و پشت سر حضرت حرکت می کرد و ایشان را مسخره می نمود لذا پیامبر اورا نفرین کرد و بدین جهت تا آخر عمر به اختلال فکری و سفاهت مبتلا بود. مادر مروانهم زنی به نام زرقاء بود که از زنان معروف بد کاره و دارای پرچم و علامت بود.( زناندارای پرچم در جاهلیت زنانی بودند که در کوچه و بازار می ایستادند و مردان را بهزنا دعوت و ترغیب می کردند و خانه آنان دارای علامتی خاص برای این امر بود. رجوعکنید به الکامل، ج 4، ص 193؛ تتمه المنتهی، ص 78).
مروان و پدرش به زبان رسولخدا مورد لعنت قرار گرفته اند. مروان و پدرش به حکم و دستور رسول خدا از مدینهتبعید شدند و حق ورود به مدینه را نداشتند. با آن که عثمان برای رفع تبعید، چند بارنزد پیامبر اکرم از آنان شفاعت کرد، ولی مورد قبول حضرتش واقع نشد.
در زمانخلافت ابوبکر نیز عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولی ابوبکر گفت: من تبعیدی و رانده‌شده رسول خدا را به مدینه راه نمی‌دهم.
در زمان خلافت عمر باز هم عثمان برایبازگشت آنان به مدینه اقدام کرد ولی عمر هم گفت: من تبعیدی و رانده‌شده رسول خدا رابه مدینه راه نمی‌دهم. تا اینکه عثمان خود به خلافت رسید و وسیله بازگشت مروان وپدرش حکم بن ابی العاص را به مدینه مهیا کرد.
مروان از خاصان و دبیران عثمان شدو به دامادی عثمان نائل آمد. وقتی عثمان به قتل رسید، همراه طلحه و زبیر و عایشهرهسپار بصره گردید و در جنگ جمل، مغلوب و دستگیر شد. امیرالمؤمنین با شفاعت امامحسن علیه السلام او را عفو فرمود ولی بیعت او را نپذیرفت و فرمود دست او دست خیانتاست؛ اگر صد بار هم بیعت کند باز هم نقض می‌کند و بعد جمله معروف خود را -که ازآینده خبر می‌داد و نقل کردیم را - بیان فرمود و سپس فرمود: او را رها کنید. او سپسدر جنگ صفین در کنار معاویه جنگید.
معاویه در سال 42 هجری او را حاکم مدینهقرار داد. مروان در بسیاری از فتنه های مدینه و شام شرکت داشت و در سال 64 پس ازکناره‌گیری معاویه بن یزید از خلافت، ادعای خلافت کرد. مردم هم با او بیعت نمودند.
مروان دارای قامتی دراز و خلقتی آشفته بود؛ به طوری که او را خیط باطل (دراز قدمنحرف) لقب داده بودند. (لغت‌نامه دهخدا به نقل از منتهی الارب)
چهار فرزندمروان که به فرمانروایی رسیدند عبارتند از: عبدالملک مروان که حاکم مطلق العنان امتاسلامی بود، عبدالعزیز که حاکم مصر شد، بشر بن مروان که حاکم عراق شد و محمد بنمروان که حاکم الجزیره شد که همگی خونخوار و ظالم بودند.
او و فرزندانش ازعاملین اصلی شهادت امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین وامام محمد باقر علیهم السلام بودند.
ابن مرجانه کیست؟
ابن مرجانه همانعبیداللّه بن زیاد است که در زمان حادثه عاشورا والى کوفه بود و شهادت امام حسینعلیه‏السلام و یاران او به دستور وى انجام گرفت. ابن زیاد را «ابن مرجانه» مى‏گویند؛ زیرا نام مادر او کنیزى زناکار و مجوسى به نام «مرجانه» بود. پس ازعاشورا که اسراى اهل بیت علیهم‏السلام را در کوفه وارد دارالاماره کردند، حضرت زینبعلیهاالسلام خطاب به ابن زیاد، او را «ابن مرجانه» خواند که این، اشاره به نسبناپاک او بود و رسواگر حاکم مغرور کوفه.
عبیداللّه از سرداران مشهور اموى بود کهدر سال 54 هجرى از طرف معاویه به حکومت خراسان گمارده شد و در سال 56 از آنجا عزل وبه حکمرانى بصره منصوب گردید. پس از مرگ معاویه و روى کار آمدن یزید و با حرکت مسلمبن عقیل به سمت کوفه، با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد و اوضاع را تحت کنترل در آورد ومسلم بن عقیل را به شهادت رساند و پس از آن، فرمان قتل سید الشهدا علیه‏السلام ویاران او و اسارت اهل بیت علیهم‏السلام را به عمر بن سعد ـ که فرمانده سپاه کوفه درکربلا بود ـ داد.( سفینه البحار، ج 1، ص 580؛ معارف و معاریف، ج 4، ص 1530؛ دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 640 و فرهنگ عاشورا، ص 305).
عبیداللّه، فرزند زیادبن ابیه است؛ زیاد کسى بود که به خاطر ارتباط فراوان مردان با مادرش، کسى نتوانستنسب او را مشخص کند و نام پدر وى را ذکر کند. از این رو، او را زیاد پسر پدرش (زیادبن ابیه) مى‏نامیدند. معاویه مى‏کوشید این حلقه مفقوده را مشخص کند و زیاد را ازاین ننگ دور سازد. بدین خاطر، او را زیاد بن ابى‏سفیان خطاب کرد!!. اما اقبال واستقبال از سوى عموم آشنایان با تاریخ خانوادگى زیاد، صورت نگرفت و باز هم او رازیاد بن ابیه مى‏نامیدند.
ابن زیاد پس از مرگ یزید، ادعاى خلافت کرد و اهل بصرهو کوفه‏ را به بیعت فراخواند ولى‏کوفیان او و یارانش را از شهر بیرون‏کردند و درصدد انتقام گرفتن از خون شهداى کربلا برآمدند. وى که ‏به شام گریخته بود، براىخاموش ساختن انقلاب توابین به جنگ آن‏ها شتافت.
سرانجام او در یکى از درگیرى‏هابا سپاه مختار، در سال‏67 به هلاکت رسید
 

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 9:0 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

بفرماييد فروردين شود اسفندهاي ما
نه بر لب ، بلکه در دل گل کند لبخندهاي ما

بفرماييد هرچيزي همان باشد که مي‌خواهد
همان ، يعني نه مانند من و مانندهاي ما

بفرماييد تا اين بي‌چراتر کار عالم ؛ عشق
... رها باشد از اين چون و چرا و چندهاي ما

سرِ مويي اگر با عاشقان داري سرِ ياري
بيفشان زلف و مشکن حلقه‌ي پيوندهاي ما

به بالايت قسم، سرو و صنوبر با تو مي‌بالند
بيا تا راست باشد عاقبت سوگندهاي ما

شب و روز از تو مي‌گوييم و مي‌گويند، کاري کن
که «مي‌بينم» بگيرد جاي «مي‌گويند»هاي ما

نمي‌دانم کجايي يا که‌اي، آنقدر مي‌دانم
که مي‌آيي که بگشايي گره از بندهاي ما

بفرماييد فردا زودتر فردا شود ، امروز
همين حالا بيايد وعده‌ي آينده هاي ما
 
قیصر امین‌پور
 

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 13:31 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

                                                   ماجرای شورای  شش نفره عمر
 فشرده ماجراى تشکیل این شورا و به قدرت رسیدن عثمان چنین است:
زمانى که عمر به وسیله مردى به نام «فیروز» که کنیه اش «ابولؤلؤ» بود، به سختى مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید، چنین گفت: پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا هنگام مرگ از این شش نفر راضى بود: على، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابى وقاص و عبد الرّحمان بن عوف. لذا امر خلافت باید به مشورت این شش نفر انجام شود، تا یکى را از میان خود انتخاب کنند. آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر سازند، سپس نگاهى به آنها کرد و گفت: همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید; آنها سکوت کردند. دوباره جمله را تکرار کرد. زبیر پاسخ داد: ما کمتر از تو نیستیم، چرا به خلافت نرسیم!
عمر در ادامه براى هر یک از شش تن عیبى شمرد. از جمله به طلحه گفت: پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفت، در حالى که به خاطر جمله اى که بعد از نزول «آیه حجاب» گفته اى، از تو ناراضى بود(1) و به على(علیه السلام) گفت: تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبى هدایت مى کنى; تنها عیب تو این است که بسیار مزاح مى کنى!
عمر در بر شمردن عیب عثمان چنین گفت: «
کَأَنِّی بِکَ قَدْ قَلَّدَتْکَ قُرَیْشُ هذَا الاَمْرَ لِحُبِّها إِیّاکَ، فَحَمَلْتَ بَنِی اُمَیَّةَ وَ بَنِی أَبِی مُعِیط عَلى رِقابِ النّاسِ، وَ آثَرْتَهُمْ بِالْفَىْءِ، فَسارَتْ اِلَیْکَ عِصابَةٌ مِنْ ذُؤبانِ الْعَرَبِ، فَذَبَحُوکَ عَلى فِراشِکَ ذَبْحاً»; (گویا مى بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و بنى امیّه و بنى ابى معیط را بر گردن مردم سوار مى کنى و بیت المال را در اختیار آنان مى گذارى و (بر اثر شورش مسلمین) گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت سر مى برند!).(2)
سرانجام ابوطلحه انصارى را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با پنجاه تن از انصار، این شش نفر را در خانه اى جمع کنند، تا براى تعیین جانشین او به مشورت بپردازند; هرگاه پنج نفر به کسى رأى دهند و یک نفر در مخالفت پافشارى کند، گردن او را بزنند و همچنین در صورت توافق چهار نفر، دو نفر مخالف را به قتل برسانند، و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند، آن گروهى را که عبدالرّحمان بن عوف در میان آنهاست، مقدّم دارند و بقیّه را اگر در مخالفت پافشارى کنند، گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقى حاصل نشد، همه را گردن بزنند، تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب کنند!
سرانجام طلحه که مى دانست با وجود على(علیه السلام) و عثمان خلافت به او نخواهد رسید، و از امیرمؤمنان على(علیه السلام) دل خوشى نداشت، جانب عثمان را گرفت، در حالى که زبیر حقّ خود را به على(علیه السلام) واگذار کرد. سعد بن ابى وقّاص حقّ خویش را به پسر عمویش عبدالرّحمان بن عوف داد. بنابراین، شش نفر در سه نفر خلاصه شدند: على(علیه السلام)، عبدالرّحمان و عثمان.
عبدالرحمان نخست رو به على(ع) کرد و گفت: با تو بیعت مى کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و روش ابوبکر و عمر رفتارى کنى. على(علیه السلام) در پاسخ گفت: مى پذیرم، ولى طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نظر خودم عمل مى کنم. عبدالرحمان رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار نمود. عثمان آن را پذیرفت. عبدالرحمان سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید. لذا دست عثمان را به خلافت فشرد. این جا بود که على(علیه السلام) به عبدالرّحمان فرمود: «به خدا سوگند! تو این کار را نکردى، مگر این که از او انتظار دارى; همان انتظارى که خلیفه اوّل و دوم از یکدیگر داشتند; ولى هرگز به مقصود خود نخواهى رسید!».(3)
در اینجا چند نکته قابل توجّه است:
اوّل: نحوه تشکیل شوراى شش نفره به گونه اى بود که پیش بینى شده بود، خلافت به على(علیه السلام) نرسد; چرا که طلحه از قبیله «تَیْم» و پسر عموى عایشه بود. یعنى از همان قبیله اى که ابوبکر به آن تعلّق داشت و آنان تمایلى به على(علیه السلام) نداشتند.
سعد بن ابى وقّاص نیز مادرش از بنى امیّه بود و دایى ها و نزدیکانش در جنگ هاى اسلام در برابر کفر و شرک، به دست على(علیه السلام) کشته شده بودند و به همین سبب، او حتّى در زمان خلافت على(علیه السلام) نیز با آن حضرت بیعت نکرد و عمر بن سعد، جنایتکار بزرگ حادثه کربلا و عاشورا فرزند اوست. بنابراین، کینه توزى او نسبت به على(علیه السلام) مسلّم بود و به همین دلیل، وى نیز به على(علیه السلام) متمایل نبود. شخص دیگر عبدالرّحمان بن عوف است که وى نیز داماد عثمان بود; چرا که شوهر «امّ کلثوم» خواهر عثمان بود.
در نتیجه، فقط زبیر که به على(علیه السلام) علاقه داشت، جانب آن حضرت را مى گرفت و بقیّه آراء به نفع عثمان ریخته مى شد.
على(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه (خطبه سوم نهج البلاغه) همین ماجرا را به گونه اى فشرده بیان کرده است. فرمود:
«
فَصَغا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَن وَ هَن»; (سرانجام یکى از آنها (اعضاى شورا) به خاطر کینه اش از من روى برتافت و دیگرى خویشاوندى را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگرى (عثمان) تمایل پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست).(4)
علاوه بر آن، عمر به صراحت معایبى براى طلحه و سعد بن ابى وقاص و عبدالرّحمان بن عوف برشمرد،که در واقع عدم شایستگى آنان را به خلافت مى رساند.
درباره طلحه گفت: رسول خدا(ص) در ماجراى آیه حجاب به خاطر سخنى که گفته بودى از تو ناراضى بود.(5)
به سعد بن ابى وقاص گفت: تو مرد جنگ هستى که به درد خلافت و رسیدگى به امور مردم نمى خورى.(6)
به عبدالرّحمان بن عوف نیز گفت: تو مردى ضعیف هستى و مرد ضعیفى همانند تو، شایسته این جایگاه نیست.(7)
او با این سخنان گویا به این افراد فقط حقّ رأى مى داد، که از میان على(علیه السلام) و عثمان یکى را برگزینند; امّا با یک چینش حساب شده، کفه ترازو را به نفع عثمان سنگین تر کرد.
دوم: جاى تعجّب نیست که عمر شورایى آن چنانى تنظیم کند که محصول آن به هر حال خلافت عثمان باشد; چرا که عثمان نیز براى رسیدن عمر به خلافت ـ پس از ابوبکر ـ خدمتى بزرگ به وى کرد.
«ابن اثیر» مورّخ معروف مى گوید: ابوبکر در حال احتضار، عثمان را احضار کرد تا وصیّتى در امر خلافت بنویسد. به او گفت: بنویس : «
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم این وصیتى است که ابوبکر به مسلمانان نموده است امّا بعد...».
ابوبکر در همین حال بیهوش شد، ولى عثمان خودش این جمله ها را نوشت:
«
اَمّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَیْکُمْ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ وَ لَمْ آلُکُمْ خَیْراً»; (من عمر بن خطّاب را خلیفه بر شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبى براى شما فروگذار نکردم!).
هنگامى که عثمان این جمله را نوشت، ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان و او خواند. ابوبکر تکبیر گفت! و سپس افزود: من تصوّر مى کنم (این که عجله کردى و خلافت را به نام عمر نوشتى براى این بود که) ترسیدى اگر من به هوش نیایم و بمیرم مردم اختلاف کنند. عثمان گفت: آرى! چنین بود. ابوبکر در حقّ او دعا کرد!(8)
راستى چه خدمتى از این بالاتر؟!(9)
پی نوشت:
(1) . منظور از آیه حجاب آیه (فَاسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ الْحِجابِ) است که درباره زنان پیامبر آمده است. طلحه گفت: پیامبر مى خواهد امروز آنها را از ما بپوشاند، ولى فردا که از دنیا رفت، ما با آنان ازدواج مى کنیم. پس از این سخن آیه 53 سوره احزاب نازل شد و ازدواج با همسر رسول خدا(ص) را پس از رحلت آن حضرت ممنوع کرد. نکته قابل توجّه آن است که این سخن عمر، درباره طلحه در تناقض آشکارى است با آنچه در آغاز گفت که پیامبر از دنیا رفت و از این شش نفر راضى بود.
(2) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 186.
(3) . رجوع کنید به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 185 - 188; تاریخ طبرى، ج 3، ص 292-297; الامامة و السیاسة، ج 1، ص 42 (باتفاوت در تعبیرات) و پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج 1، ص 368-370.
(4) . براى آگاهى بیشتر مراجعه کنید به: پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج 1، ص 366-358.
(5) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 184
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 10:10 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که
روزگار بسی فتنه زیر سر دارد
بخوان دعای فرج را و نا امید مباش
بهشت پاک اجابت هزار در دارد
بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
خدای را، شب یلدای غم سحر دارد
بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال
مسافر دل ما، نیت سفر دارد

بخوان دعای فرج را که
یوسف زهرا
ز پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد
بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا
حجاب غیبت از آن روی ماه بر دارد
 
 
 
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 9:44 :: توسط : غلامرضا باقدرت

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صبح و آدرس sobh-e-barani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 90
بازدید کل : 21633
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1