صبح
 
 

#امام_علی(ع):

لجبازى، خِرَد را به زنجير كشد.

اللَّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّأيَ. 

 

نهج البلاغه حکمت 179


ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 بهمن 1396برچسب:, :: 20:56 :: توسط : غلامرضا باقدرت

انسان خود نوعی حیوان است؛ از این رو با دیگر جانداران مشترکات زیاد دارد؛اما یک سلسله تفاوتها با همجنسان خود دارد که او را از جانداران دیگر  متمایز ساخته و به او مزیت و تعالی بخشیده و اورا بی رقیب ساخته است.

تفاوت عمده و اساسی انسان با دیگر جانداران که ملاک {{انسانیت}} اوست و منشأ چیزی به نام تمدن و فرهنگ انسانی گردیده است، در دو ناحیه است: بینشها و گرایشها.

جانداران عموماََ از این مزیت بهره مندند که خود را و جهان خارج را درک می کنند و بدانها آگاهند و در پرتو آن آگاهیها و شناختها برای رسیدن به خواسته ها و مطلوبهای خود تلاش می نمایند.

انسان نیز مانند جانداران دیگر یک سلسله خواسته ها و مطلوبها دارد و در پرتو آگاهیها و شناختهای خویش برای رسیده به آن خواسته ها و مطلوبها در تلاش است؛ تفاوتش با سایر جانداران در شعاع و وسعت و گستردگی آگاهیها و شناختها و از نظر تعالی سطح خواسته ها و مطلوبهاست.

این است آنچه به انسان مزیت و تعالی بخشیده و او را از سایر جانداران جدا ساخته است.


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 بهمن 1396برچسب:#انسان_حیوان, :: 12:42 :: توسط : غلامرضا باقدرت

یاد مردان خطر کرده بخیر یاد یاران سفر کرده بخیر

یاد مردانی که چون شیران روز حمله فتح و ظفر کرده بخیر

یاد آن شورآفرینان نبرد یاد حمله ها در آن شبهای سرد

یاد کردستان و یاد کاوه ها که ز ما دفع خطر کرده بخیر

یاد آن عشاق و خونین جامه ها یاد آن سوز و گداز و ناله ها

 یاد یارانی که در پیکارها ترک پا و ترک سر کرده بخیر

یاد نصر و کربلای چهار و پنج یاد شبهای عملیات و رنج

یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر یاد آن ا... اکبرها بخیر


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 بهمن 1396برچسب:, :: 12:36 :: توسط : غلامرضا باقدرت

#امام_علی(ع):

وای بر کسی که غفلت براو چیره شود،کوچ خود را فراموش وآماده نشود.

 

گزیده غررالحکم ودرر الکلم/ج۱۰۰۸۸


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 بهمن 1396برچسب:, :: 12:28 :: توسط : غلامرضا باقدرت

#امام_صادق(ع):

محبوبترين برادرانم نزد من، كسى است كه عيبهايم را به من هديه كند.

أحَبُّ إخواني إلَيَّ مَن أهدى إلَيَّ عُيوبي .

 

 تحف العقول صفحه 366


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 4 بهمن 1396برچسب:, :: 14:53 :: توسط : غلامرضا باقدرت

#امام_علی(ع):

به آنچه فرمان مى دهى، خود بيش از همه عمل كن.

كُن آخَذَ النّاسِ بِما تَأمُرُ بِهِ. 

 

ميزان الحكمه ج7 ص345

 

WWW.SOBH-E-BARANI.LOXBLOG.COM


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 3 بهمن 1396برچسب:, :: 19:28 :: توسط : غلامرضا باقدرت

كف‌زدن جامعه شناسان برتر دنيا براي اميرالمونين(ع) علّامه محمّد تقی جعفری نقل مي كرد: عدّه‌‌‌ای از جامعه‌‌‌شناسان برتر دنیا در «دانمارک» جمع شده بودند تا دربارة موضوع مهمّی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصّی داریم؛ مثلاً معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیّت آن است. معیار ارزش پول، پشتوانة آن است. امّا معیار ارزش انسان‌‌‌ها در چیست؟ هر کدام از جامعه شناس‌‌‌ها صحبت‌‌‌هایی داشتند و معیارهای خاصّی را ارائه دادند. وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌‌‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌‌‌ورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است امّا کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازة خداست. علّامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناس‌‌‌هایی که صحبت‌‌‌های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی علیه السلام است. آن حضرت در «نهج البلاغه» می‌‌‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ؛ ارزش هر انسانی به اندازة چیزی است که دوست می‌‌‌دارد.» وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانة احترام به وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیعلیه السلام از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. علّامه در ادامه می‌‌‌فرمودند: عشق حلال به این است که انسان (مثلاً) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: آی!!! پنجاه میلیونی!!!. چقدر بدش می‌‌‌آید؟ در واقع می‌‌‌فهمد که این حرف توهین در حقّ اوست. حالا که تکلیف عشق حلال امّا دنیوی معلوم شد، ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی‌‌‌ ارزش است! اینجاست که ارزش ثار الله معلوم می‌‌‌شود. ثار الله اضافة تشریفی است. خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش گذاری است و ارزش آن به اندازة خدای متعال است. منبع: سایت موسسه نشر آثار استاد علامه جعفری

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:, :: 13:17 :: توسط : غلامرضا باقدرت

یک سبد لاله ی سرخ باز هم اول مهر آمده بود و معلم آرام اسم ها را می خواند. اصغر پورحسین! پاسخ آمد: حاضر. قاسم هاشمیان! پاسخ آمد: حاضر. اکبر لیلا زاد... پاسخش را کسی از جمع نداد. بار دیگر هم خواند: اکبر لیلازاد! پاسخش را کسی از جمع نداد همه ساکت بودیم جای او اینجا بود اینک اما، تنها یک سبد لاله ی سرخ در کنار ما بود لحظه ای بود، معلم سبد گل را دید شانه هایش لرزید همه ساکت بودیم ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم گل فریاد شکفت! همه پاسخ دادیم: حاضر، ما همه اکبر لیلا زادیم قیصرامین پور

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:, :: 9:6 :: توسط : غلامرضا باقدرت

گفتگوي من با خدا به خدا گفتم:اگر وقت داشته باشید دوست دارم با شما مصاحبه کنم. خدا لبخندی زد وگفت : وقت من بینهایت است هر چه میخواهی بپرس.گفتم چه چیز مردم شما را متعجب میکند؟گفت:اینکه آنها از کودک بودن خودخسته میشوند و عجله دارند زودتر بزرگ شوند و وقتی بزرگ شدند آرزو میکنند ای کاش کودک بودند. اینکه سلامتیشان را برای بدست آوردن پول از دست میدهند وبعد پولشان را خرج میکنند تا دوباره سلامتیشان را بدست آورند اینکه آنچنان با هیجان به آینده فکر میکنند که زمان حال را فراموش می کنند،لذا نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده.اینکه چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد وچنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند... خداوند دستهای مرا گرفت، مدتی به سکوت گذشت ... بعد پرسیدم: خدا گفت:یاد بگیرند نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد. یاد بگیرند با ارزش ترین ها اشیایی نیست که در زندگی دارند بلکه اشخاصی است که در زندگی دارند. یادبگیرند که نباید خود را با دیگران مقایسه کنند هر کس بر اساس ارزشهای خود قضاوت می شود نه بر اساس مقایسه با دیگران. یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین دارایی را داشته باشد بلکه کسی است که کمترین نیازها را داشته باشد . یاد بگیرند برای ایجاد زخمی عمیق در دل کسی که دوستش دارند تنها چند ثانیه زمان لازم است اما برای التیام آن سالها وقت لازم است... یاد بگیرند با پول همه چیز میشود خرید جز دل خوش وبه همه جا میشود رفت به جز آسمانها.یاد بگیرند دونفر ممکن است یک موضوع واحد را ببینند ولی برداشت متفاوتی داشته باشند. یاد بگیرند دوست واقعی کسی است که همه چیز در مورد آنهارامیداند وبا این حال دوستشان دارد مثل من که خدایشان هستم... از خدا برای وقتی که برای من اختصاص داده بود تشکر کردم وبه خاطر تمام محبتهایش واو پاسخ داد: هر وقت بخواهی من در هر لحظه در دسترس هستم فقط کافیست عمیقا صدایم کنی

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:, :: 9:2 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

سخنان اموزنده از شیخ رجبعلی خیاط :

 

قاشق برای خوردن غذا خوب است و فنجان برای چای نوشیدن و…انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است.

♦ قیمت تو به اندازه خواست توست،اگر خدا را بخواهی،قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی،قیمت تو همان است که خواسته ای.

♦ دین حق همین است که بالای منبرها گفته می شود،ولی دو چیز کم دارد:یکی اخلاص و دیگری،دوستی خدای متعال.

♦ هی نگو دلم اینطور می خواهد،ببین خدا چه می خواهد.

♦ خدا همه عالم را برای شما و شما را برای خودش آفریده است.ببینید که چه مقام و منزلتی برای شما آفریده است.

♦ قاشق برای خوردن غذا خوب است و فنجان برای چای نوشیدن و…انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است.

♦ مقدسها همه کارشان خوب است فقط باید منیت خود را با خدا عوض کنند.

♦ اغلب مردم اظهار میدارند که ما امام زمان را از خودمان بیشتر دوست داری،حال که اینطور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشم،باید برای او کار کنیم،نه برای خود.

♦ اگر چشم برای خدا کند می شود(عین اللّه) و اگر گوش برای خدا کار کند می شود(اذن اللّه) و اگر دست برای خدا کار کند می شود(ید اللّه) تا می رسد به قلب انسان که جای خداست.

♦ همه خودهای انسان از خودپرستی است.تا خداپرست نشوی به جایی نمی رسی.

♦ فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود.هر کاری انجام می دهی تا پایان کار،باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد،نه خود…

♦ از کلمه (ما) بگذرید،آن جا که در کارها کلمه(من) و (ما) حکومت می کند،شرک است.

♦ وقتی خدا را شناختی،هر چه می کنی باید خالصانه و عاشقانه باشد.حتی کمال خود را هم در نظر نگیر.نفس بسیار زیرک و پیچیده است و دست بردار نیست.به هر نحو شده میخواهد خود را وادار کند.

♦ در هر نفس کشیدن،امتحانی است.ببین با انگیزه رحمانی آغاز می شود یا با انگیزه شیطانی آمیخته می گر


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 14:12 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

دست های کوچکش

                به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد،

                         التماس می کند : آقا... آقا "دعا " می خری؟

                        و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند؛

                          و برای فرج آقا امام زمان "دعا " می کند!!...

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 12:56 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

یک ترکشِ کوچک؛ جلیقه، پیراهن، قرآن جیبی و سینه‌اش را سوراخ کرده بود، تا برسد به قلبش.

 

راست می‌گفت که هر چیزی توی این دنیا، وظیفه‌ای دارد برای خودش، حتی ترکش‌های سرگردان...!


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 12:50 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

سردار تو را به خدا  پوست مرغ ها را دور نريز؟!

 به همسايه ها گفته بود تو را به خدا پوست مرغ هايتان را دور نريزيد بدهيد به ما !!

مي گفت شب ها وقتي بچه هايش بهانه شام مي گيرند از روي ناچاري قابلمه را پر از آب ميكند و روي گاز ميگذارد تا بجوشد و بچه ها در روياي غذا به خواب بروند!

فقير بود اما صورتش را با سيلي سرخ نگه مي داشت، زن بيوه با هزار اميد مي امد جلوي خيريه مسجد مي‌ايستاد تا شايد با گرفتن اندك برنج هندي و پاكستاني صبح خود و كودكانش را شب كند.

اشتباه نكنيد ماجرا افسانه نيست عين واقعيت است، داستان مال 100 سال پيش نيست مال همين روزگاره روزگاري كه عده اي از گشنگي مي ميرند و عده اي ديگر از پر خوري ...

 چه نام آشنايي است علي (ع)!

راستی ازبچه های شيروان که در آتش سوختندچه خبر؟

میگویند مدرسه آنها گازکشی نشده بوده!من که باور نمیکنم مگر میشوددرگوشه ای میلیونها تومان صرف دکور و خرجهای بیهوده کرد و درگوشه ای دیگر بچه ها حتی بخاری هم نداشته باشند!!!

نمیدانم چراامیرالمومنین خرجهای بیهوده نمیکرد!

آنجاکه درخطبه 161نهج البلاغه میفرماید:"به خداسوگند که این زره خودرابسیاررفو کردم تابدانجاکه ازرفوگر آن شرمگین شدم زیرا کسی به من گفت :آیا آن رادور نمی اندازی!!؟"

راستي چرا امير المومنين  تيم فوتبال نداشت؟ فكر كنم مولا ضد فوتبال بوده!

راستي اگر امام زمان بيايد تكليف فوتبال چه مي شود؟

امام زمان بودجه پرسپوليس واستقلال  را مي‌دهد يا نه؟

روزگار چقدر زود مي گذرد، عجب دنياي كوچكی!!

ماجراي امروز سردار ديدن دارد، سردار ديروزحالا براي خودش مدیری شده، به راحتي بيت المال را به حلق عروسك   

                     هايش مي ريزد، راستي سردار پوست مرغ هاي خانه ات را چه مي كني؟!

اي كاش همان كراواتي ها در فوتبال مي ماندند، اي كاش اسپانسر فوتبال به جاي شركت هاي دولتي و... همان شركت اب‌جو سازي بود، ديگر ان وقت تكليفمان روشن بود سرمان را بالا مي گرفتيم و مي گفتيم، خب بيت المال كه نيست !

وبا لحن طلبكارانه‌اي مي گفتيم همين پول ها را خورده‌اند كه هر روز سر از يك پارتي شبانه در مي‌اورند. اما امروز سرهايمان بايد پايين باشد، راستي سردار با بودجه دولتي باشگاهت با ان BMW ها BENZ ها و Porsche چقدر پوست مرغ مي شود خريد ؟


متمم:  اين حديث را هم بخوانید بد نيست:امام حسین (ع) :

هر كس‌ كه‌ رضايت‌ الهی‌ را با غضب‌ مردم‌ بخرد، خداوند او را از مردم‌ بی ‌نياز سازد، و هر كس‌ رضايت‌ مردم‌ را با غضب‌ الهی‌ بخرد، خداوند او را نيازمند مردم‌ سازد.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 13:57 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

روزی امام حسن مجتبی علیه السلام پس از شستشو، لباسهای نو و پاکیزه ای پوشید و عطر زد. در کمال عظمت و وقار از منزل خارج شد. به طوری که سیمای جذابش هر بیننده را به خود متوجه می ساخت، در حالی که گروهی از یاران و غلامان آن حضرت در اطرافش بودند. از کوچه های مدینه می گذشت، ناگاه با پیرمرد یهودی که فقر او را از پای در آورده و پوست به استخوانش چسبیده، تابش خورشید چهره اش را سوزانده بود. مشک آبی به دوش داشت و ناتوانی اجازه راه رفتن به اونمی داد، فقر و نیازمندی شربت مرگ را در گامش گوارا نموده بود، حالش هر بیننده را دگرگون می ساخت، حضرت را در آنجلال و جمال که دید گفت:
خواهش می کنم لحظه ای بایست و سخنم را بشنو! امام علیه السلام ایستاد. یهودی گفت یابن رسول الله انصاف بده! امام: در چه چیز؟ یهودی گفت جدت رسول خدا می فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است. اکنون می بینم که دنیابرای شما که در ناز و نعمت به سر می بری، بهشت است و برای من که در عذاب و شکنجه زندگی می کنم، جهنم است. و حال آن که تو مؤمن و من کافر هستم...  

امام فرمود: ای پیرمرد! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود و ببینی خداوند در بهشت چه نعمتهایی برای من و برای همه مؤمنان آفریده، می فهمی که دنیا با این همه خوشی و آسایش برای من زندان است، و نیز اگر ببینی خداوند چه عذاب و شکنجه هایی برای تو و برای تمام کافران مهیّا کرده، تصدیق می کنی که دنیا با این همه فقر و پریشانی برایت بهشت وسیع است. پس این است معنای سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 13:51 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

یااباصالح المهدی
 
وقتی تونیستی نه هست های ماچونان که بایدند، نه بایدها....
عمریست لبخندهای لاغرخودرادردل ذخیره    می کنم ....باشدبرای روزمبادا!
امادرصفحه ی تقویم روزی به نام روزمبادانیست....
آن روزهرچه باشدروزی شبیه امروز...روزی شبیه فردا،روزی شبیه یکی ازهمین روزهای ماست...
کسی چه میداند؟شایدامروزروزمباداباشد!
وقتی تونیستی نه هست های ماچونان که بایدند نه بایدها..
هرروز بی توروزمباداست.........
(قیصرامین پور)
 

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 14:3 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

سدید الدین محمّد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد: وقتی مردی بود خیاط در عفاف و صلاح و زنی داشت عفیفه، مستوره و با جمال و کمال و هرگز خیانتی از وی ظاهر نگشته بود. روزی زن نزد شوهر خود نشسته بود و زبان تطاول گشاده، به سبیل منّت یاد می کرد که: تو قدر عفاف من چه دانی و قیمت صلاح من چه شناسی، که من در صلاح، زبیده ی(1) وقت و رابعه ی(2) عهدم. مرد گفت: راست می گویی؛ اما عفاف تو به نتیجه ی عفاف من است. چون من در حضرت، آفریدگار راست باشم، او تو را در عصمت بدارد. زن خشمگین شد و گفت: هیچکس زن را نتواند داشت و اگر مرا وسیلت صلاح و عفّت نیستی(3)، هر چه خواستمی بکردمی. مرد گفت: تو را اجازت دادم به هر جا که خواهی برو و هر چه خواهی بکن.

زن، روز دیگر خود را بیاراست و چادر در سر کشید و از خانه برون شد و تا شب بیرون بود؛ اما هیچکس به وی التفات نکرد مگر یک مرد که چادر او را کشید و رفت. چون زن به خانه باز آمد. مرد گفت: همه روز گشتی و هیچکس به تو التفات نکرد مگر یک کس و او نیز رها کرد. زن گفت: تو از کجا دیدی؟ گفت: من در خانه ی خود بودم؛ اما من در عمر خود به هیچ زن نامحرم به چشم خیانت نگاه نکردم، مگر وقتی در کودکی که گوشه ی چادر زنی را گرفتم و در حال پشیمان شدم و رها کردم. دانستم اگر کسی قصد حرم من کند، بیش از این نباشد! زن در پای شوهر افتاد و گفت: مرا معلوم شد که عفاف من از عفاف تو است.

فایده ی این حکایت آن است که هر کس خواهد که نا محرمان در حرم او خیانت نکنند، گو نظر از حرم مسلمانان گسسته دار که حق تعالی به برکت عفّت تو، اهل حرم تو را در پرده ی عفّت نگاه دارد.


گفتم که: «مکن» گفت: « مکُن تا نکنند »                                              این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس


1- زبیده: زن هارون الرشید خلیفه عباسی. در سال 165 هجری قمری به ازدواج هارون درآمد. وی به سبب کارهای خیرش از مشاهیر زنان اسلام است.

2- وی کنیه اش امّ الخیر، از زنان عارف و زاهد بسیار معروف است که در قرن دوم هجری قمری به سال 135 درگذشت.

3- اگر در من صلاح و عفّت نبود.

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 13:58 :: توسط : غلامرضا باقدرت

بعد از جنگ جمل به دستور حضرت علي(ع)، محمدبن ابي‌بكر پس از عزل «قيس بن سعد»، در سال 36 هجري، به جاي او به ولايت مصر منصوب شد. محمد وقتي در روز شانزدهم ماه رمضان وارد مصر شد در ميان مردم حاضر گشت و نامه‌ علي(ع) را براي آنان قرائت كرد. حضرت در آن نامه فرمودند:

 

«به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ این عهدى (و دستورى) است که بنده خدا على، امیرالمومنین، براى محمد بن ابى بکر نوشته است، زمانى که او را کارگزار مصر کرد. او را به تقواى الهى و اطاعت از خدا در نهان و آشکار و ترس از او در پنهان و حضور فرمان داد. او را فرمان داد به نرمش با مسلمان و خشونت با تبهکار و عدل با اهل ذمه و انصاف با ستمدیده و سخت‌گیرى بر ستمکار و گذشت از مردم و احسان به آنها به مقدار توان و خداوند نیکوکاران را پاداش و بدکاران را عذاب مى کند.


با مردم فروتن باش، نرمخو و مهربان باش، گشاده‌رو و خندان باش. در نگاه‌‏هايت و در نيم نگاه و خيره شدن به مردم به تساوى رفتار كن تا بزرگان در ستمكارى تو طمع نكنند و ناتوان‏ها در عدالت تو مأيوس نگردند، زيرا خداوند از شما بندگان درباره اعمال كوچك و بزرگ، آشكار و پنهان خواهد پرسيد، اگر كيفر دهد شما استحقاق بيش از آن را داريد و اگر ببخشد از بزرگوارى اوست.


ما همه شكار مرگ هستيم


اى بندگان خدا! از مرگ و نزديك بودنش بترسيد و آمادگى‌هاى لازم را براى مرگ فراهم كنيد كه مرگ جريانى بزرگ و مشكلى سنگين به همراه خواهد آورد: يا خيرى كه پس از آن شرى وجود نخواهد داشت و يا شرى كه هرگز نيكى با آن نخواهد بود.


پس چه كسى از عمل‌كننده براى بهشت، به بهشت نزديك‏تر و چه كسى از عمل‌كننده براى آتش، به آتش نزديك‏تر است؟ شما همه شكار آماده مرگ مى‌باشيد، اگر توقّف كنيد شما را مى‌گيرد و اگر فرار كنيد به شما مى‏رسد.


اين فرد بيشتر از همه از خدا مي‌ترسد


مرگ از سايه شما به شما نزديك‏تر است، نشانه مرگ بر پيشانى شما زده شد، دنيا پشت سر شما در حال درهم پيچيده شدن است، پس بترسيد از آتشى كه ژرفاى آن زياد و حرارتش شديد و عذابش نو به نو وارد مى‌شود، در جايگاهى كه رحمت در آن وجود ندارد و سخن كسى را نمى‌شنوند و ناراحتى‌ها در آن پايان ندارد.


اگر مى‌توانيد ترس از خدا را فراوان و خوش‌بينى خود را به خدا نيكو گردانيد، چنين كنيد، هر دو را جمع كنيد، زيرا خوش‌بينى بنده خدا به پروردگار بايد به اندازه ترسيدن او باشد و آن كس كه به خدا خوش‏بين‏تر است بايد بيشتر از ديگران از كيفر الهى بترسد.


خشم خدا در راضي نگه‌داشتن مردم


اى محمد بن ابى‌بكر! بدان كه من تو را سرپرست بزرگ‏ترين لشكرم يعنى لشكر مصر، قرار دادم. بر تو سزاوار است كه با خواسته‏هاى دل مخالفت كرده و از دين خود دفاع كنى، هر چند ساعتى از عمر تو باقى نمانده باشد.


خدا را در راضى نگه‌داشتن مردم به خشم نياور، زيرا خشنودى خدا جايگزين هر چيزى بوده امّا هيچ چيز جايگزين خشنودى خدا نمى‏شود. نماز را در وقت خودش به جاى آر، نه اينكه در بيكارى زودتر از وقتش بخوانى و به هنگام درگيرى و كار آن را تأخير بيندازى و بدان كه تمام كردار خوبت در گرو نماز است.

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 10:50 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

صلحامام حسن(ع) و علل آن
 
                                                                سيد هاشم رسولىمحلاتى
با توضيحى كه ذيلا خواهد آمد و باتوجه بدانچه گفته شد، براى امام حسن(ع)راهى جز پذيرفتن صلح و كناره‏گيرى ازحكومت‏باقى نماند، و به همين جهت‏با شرايطى كه در ذيل خواهيد خواند، امامحسن(ع)پيشنهاد صلح را پذيرفت، و براى مدتى محدود حكومت را به معاويه واگذار فرمود.
با دقت در مواد صلحنامه براى هرخواننده بخوبى روشن مى‏شود كه امام(ع)در اين قرارداد هيچ گونه امتيازى به معاويهنداد...و حكومت او را به عنوان خلافت و زمامدارى بر مسلمانان به رسميت نشناخته...،بلكه خلافت را حق مسلم خود دانسته، و بطلان ادعاى معاويه را در اين باره به اثباترسانده...
متن قرارداد و مواد صلحنامه
مخفى نماند كه روايت كاملى كه شاملتمامى مواد قرارداد و صلحنامه باشد ظاهرا به دست نيامده، و آنچه نقل شده و به طورپراكنده ومختلف در كتابها و روايات آمده، جمعا از پنج‏يا شش ماده تجاوز نمى‏كند...وبلكه در پاره‏اى از روايات مانند روايت طبرى آمده كه معاويه كاغذ سفيدى را مهر وامضا كرد و براى امام(ع)فرستاد و نوشت هر چه مى‏خواهى در آن بنويس كه مورد قبول منقرار خواهد گرفت (1) ...
اما در روايات ديگر به طور پراكندهموادى از قرارداد و صلحنامه ذكر شده كه از آن جمله است:
1.حكومت‏به معاويه واگذار مى‏شود بدينشرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر (2) ص)و سيره خلفاى شايسته عملكند. (3)
2.پس از معاويه حكومت متعلق به حسناست (4) و اگر براى او حادثه‏اى پيش آمد، متعلق به حسين (5) .و معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.
3.معاويه بايد ناسزا به امير المؤمنينو لعنت‏بر او را در نمازها ترك كند (6) و على را جز به نيكى يادننمايد. (7) .مردم در هر گوشه از زمينهاى خدا-شام يا عراق يا يمن و ياحجاز-بايد در امن و امان باشند و سياه‏پوست و سرخ‏پوست از امنيت‏برخوردار باشند، ومعاويه بايد لغزشهاى آنان را ناديده بگيرد و هيچ كس را بر خطاهاى گذشته‏اش مؤاخذهنكند، و مردم عراق را به كينه‏هاى گذشته نگيرد (8) .اصحاب على در هرنقطه‏اى كه هستند در امن و امان باشند، و كسى از شيعيان على مورد آزار واقع نشوند،و ياران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند، و كسى ايشان راتعقيب نكند و صدمه‏اى بر آنان وارد نسازد و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دستاصحاب على است از آنان بازگرفته نشود. (9) به قصد جان حسن بن على وبرادرش حسين و هيچ يك از اهل بيت رسول خدا(ص)توطئه‏اى در نهان و آشكار نشود، و درهيچ يك از سرزمينهاى اسلام، ارعاب و تهديدى نسبت‏به آنان انجام نگيرد. (10)
5.معاويه نه حق دارد خود را اميرالمؤمنين بنامد، و نه اينكه شهادتى نزد حسن بن على اقامه كند... (11) دراينجا ماده ديگرى نيز در برخى از روايات ذكر شده به اين مضمون: بيت المال كوفه كهموجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى است و تسليم حكومت نمى‏شود، و معاويه بايد هرسال دو ميليون درهم براى حسن بفرستد، و بنى هاشم را از بخششها و هديه‏ها بر بنىاميه امتياز دهد، و يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدايى كه در ركاب اميرالمؤمنين در جنگهاى جمل و صفين كشته شده‏اند، تقسيم كند، و اينها همه بايد از محلخراج دارابجرد (12) تاديه شود. (13)
اما برخى از نويسندگان در صحت آنترديد كرده و آن را ساخته و پرداخته دست امويان و عباسيان دانسته‏اند كه پيوسته درصدد ضربه‏زدن به مقام و شخصيت‏خاندان رسول خدا(ص)و بخصوص امام حسن(ع)بودند كهفرزندانش پيوسته در برابر عباسيان قيام مى‏كردند و مزاحم حكومت آنان بودند، و وجودچنين ماده‏اى را در قرارداد صلح مخالف شان و مقام امام حسن(ع)مى‏دانند (14) ، و الله اعلم.به هر صورت از ابن قتيبه نقل شده است كه در پايان قرارداد، عبدالله بن عامر-فرستاده معاويه-قيود و شروط حسن(ع)را به همان صورتى كه آن حضرت بدوگفته بود براى معاويه نوشت و فرستاد، و معاويه همه آنها را به خط خود در ورقه‏اىنوشت و مهر كرد، و پيمانهاى مؤكد و سوگندهاى شديد بر آن افزود، و همه سران شام رابر آن گواه گرفت، و آن را براى نماينده خودعبد الله فرستاد و او آن را بهحسن(ع)تسليم كرد. (15)
ديگر مورخان، جمله‏اى را كه معاويه درپايان قرارداد نوشته و با خدا بر وفاى بدان، عهد و ميثاق بسته، چنين آورده‏اند: «بهعهد و ميثاق خدايى و به هر آنچه خداوند مردم را بر وفاى بدان مجبور ساخته، در ذمهمعاوية بن ابى سفيان است كه به مواد اين قرارداد عمل كند». (16)
و اين قرارداد بنا بر صحيحترينروايات، در نيمه جمادى الاولى سال 41 هجرى به امضا رسيد. (17)
روايات ديگرى از امام حسن(ع)درانگيزه صلح
1.شيخ صدوق(ره)در كتاب علل الشرايع بهسند خود از ابى سعيد عقيصا روايت كرده كه وقتى به نزد امام حسن(ع)رفت و به آن حضرتعرض كرد: اى فرزند رسول خدا چرا با اينكه مى‏دانستى حق با شماست‏با معاويه گمراه وستمگر صلح كردى؟
امام(ع)در پاسخ فرمود: «يا ابا سعيدالست‏حجة الله تعالى ذكره على خلقه، و اماما عليهم بعد ابي عليه السلام؟قلت: بلى!
قال: الست الذى قال رسول الله(ص)لي ولاخى: الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا؟ قلت: بلى!
قال: فانا اذن امام لو قمت و انا اماماذا قعدت يا با سعيد علة مصالحتي لمعاوية علة مصالحة رسول الله(ص)لبني ضمرة و بنياشجع، و لاهل مكة حين انصرف من الحديبية، اولئك كفار بالتنزيل و معاوية و اصحابهكفار بالتاويل، يا با سعيد اذا كنت اماما من قبل الله تعالى ذكره لم يجب ان يسفهرايي فيما اتيته من مهادنة او محاربة، و ان كان وجه الحكمة فيما اتيته ملتبسا.
الا ترى الخضر(ع)لما خرق السفينة وقتل الغلام و اقام الجدار سخط موسى(ع)فعله، لاشتباه وجه الحكمة عليه حتى اخبرهفرضي، هكذا انا سخطتم علي بجهلكم بوجه الحكمة فيه، و لولا ما اتيت لما ترك منشيعتنا على وجه الارض احد الا قتل‏» (18)
(اى ابا سعيد آيا من حجت‏خداى تعالىبر خلق او و امام و رهبر آنها پس از پدرم(ع) نيستم!گفتم: چرا!
فرمود: آيا من نيستم كه رسولخدا(ص)درباره من و برادرم حسين فرمود: «حسن و حسين(ع)هر دو امام هستند، چه قيامكنند و چه قعود؟گفتم: چرا!
فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم چهقيام كنم و چه نكنم.اى ابا سعيد علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه‏اى است كهرسول خدا(ص)با بنى ضمرة و بنى اشجع و مردم مكه در بازگشت از حديبية كرد، آنان كافربودند به تنزيل(و ظاهر صريح آيات) قرآن، و معاويه و اصحاب او كافرند به تاويل(وباطن آيات)قرآن، اى ابا سعيد وقتى من از جانب خداى تعالى امام هستم نمى‏توان مرا دركارى كه كرده‏ام چه صلح‏و چه جنگ تخطئه كرد، اگر چه سر كارى كه كرده‏ام براى ديگرانروشن و آشكار نباشد.
آيا خضر را نديدى كه وقتى آن كشتى راسوراخ كرد، و آن پسر را كشت، و آن ديوار را بر پا داشت، كار او مورد اعتراضموسى(ع)قرار گرفت چون سر آن را نمى‏دانست، تا وقتى كه علت را به او گفت راضى گشت، وهمين گونه است كار من كه شما به خاطر اينكه سر كار ما را نمى‏دانيد مرا هدف اعتراضقرار داده‏ايد، در صورتى كه اگر اين كار را نمى‏كردم احدى از شيعيان ما بر روى زمينباقى نمى‏ماند، و همه را مى‏كشتند.)
و نظير همين علت در روايت ديگرى نيزكه طبرسى(ره)در احتجاج (19) از آن حضرت نقل كرده، آمده است.
2.زيد بن وهب جهنى گويد: هنگامى كهامام حسن را خنجر زدند و در مدائن بسترى و دردمند بود، به نزد آن حضرت رفته و گفتم: چه تصميمى دارى كه مردم متحير و سرگردان‏اند؟حضرت در پاسخ من چنين فرمود:
«ارى و الله معاوية خيرا لي منهؤلاء.يزعمون انهم لي شيعة ابتغوا قتلي و انتهبوا ثقلي، و اخذوا مالي، و الله لانآخذ من معاوية عهدا احقن به دمي و آمن به في اهلي خير من ان يقتلوني فتضيع اهل بيتيو اهلي، و الله لو قاتلت معاوية لاخذوا بعنقي حتى يدفعوني اليه سلما.
فو الله لان اسالمه و انا عزيز خير منان يقتلني و انا اسيره او يمن علي فتكون سبة على بني هاشم الى آخر الدهر، و معاويةلا يزال يمن بها و عقبه على الحي منا و الميت...» (20)
(من به خدا معاويه را براى خودم بهتراز اينان مى‏دانم كه خيال مى‏كنندشيعه من هستند و نقشه قتل مرا مى‏كشند، و اثاثيهمرا غارت كرده و مالم را مى‏برند، به خدا سوگند اگر من از معاويه پيمانى بگيرم كهخونم را حفظ كنم و در ميان خاندانم در امان باشم، بهتر است از اينكه اينان مرابكشند و خانواده و خاندانم تباه گردند، به خدا سوگند اگر با معاويه بجنگم هماينان(كه ادعاى شيعه‏گرى مرا مى‏كنند)گردنم را گرفته و تسليم معاويه‏ام خواهند كرد.
به خدا سوگند اگر من با او مسالمت كنمدر حالى كه عزيز و محترم هستم، بهتر است كه مرا بكشد در حالى كه اسير او باشم و يابر من منت نهاده(و آزادم كند)و تا روز قيامت ننگى براى بنى هاشم باشد، و پيوستهمعاويه و دودمانش بر زنده و مرده ما نت‏بگذارند.)
3.سليم بن قيس هلالى روايت كرده كهچون معاويه به كوفه آمد، امام حسن(ع)در حضور او برخاسته و بر فراز منبر رفت، و پساز حمد و ثناى الهى فرمود:
«ايها الناس ان معاوية زعم انى رايتهللخلافة اهلا، و لم ار نفسى لها اهلا، و كذب معاوية انا اولى الناس بالناس فى كتابالله و على لسان نبى الله، فاقسم بالله لو ان الناس بايعونى و اطاعونى و نصرونىلاعطتهم السماء قطرها، و الارض بركتها، و لما طمعت فيها يا معاوية، و قد قال رسولالله(ص): ما ولت امة امرها رجلا قط و فيهم من هو اعلم منه الا لم يزل امرهم يذهبسفالا، حتى يرجعوا الى ملة عبدة العجل. ..» (21)
(اى مردم معاويه چنين پنداشته كه مناو را شايسته خلافت مى‏دانم و خود را شايسته نمى‏دانم، ولى معاويه دروغ پنداشته، مناز هر كس نسبت‏به مردم و رهبرى آنها شايسته‏ترم هم در كتاب خدا و هم از زبان پيغمبرخدا، سوگند به خدا مى‏خورم كه اگر مردم با من بيعت مى‏كردند و فرمانبرداريم كرده وياريم مى‏نمودند، آسمان باران خود را به ايشان مى‏داد، و زمين‏بركت‏خود را، و تو اىمعاويه هيچ گاه در حكومت طمع نمى‏كردى، در صورتى كه پيغمبر خدا(ص)فرمود: هيچ گاهمردى-با اينكه داناتر از او در ميان مردم باشد-سرپرستى ملتى را به عهده نمى‏گيرد جزآنكه كار آنها رو به پستى گرايد تا آنجا كه به آيين گوساله‏پرستى باز گردند.)
4.علامه قندوزى از علماى اهل سنت دركتاب ينابيع المودة از آن حضرت روايت كرده كه درباره علت صلح با معاويه سخنرانىكرده، چنين فرمود:
«ايها الناس قد علمتم ان الله جل ذكرهو عز اسمه هداكم بجدى و انقذ كم من الضلالة، و خلصكم من الجهالة، و اعزكم به بعدالذلة، و كثركم به بعد القلة، و ان معاوية نازعنى حقا هولى دونه، فنظرت لصلاح الامةو قطع الفتنة و قد كنتم بايعتمونى على ان تسالموا من سالمنى و تحاربوا من حاربنى،فرايت ان اسالم معاوية و اضع الحرب بينى و بينه، و قد صالحته و رايت ان حقن الدماءخير من سفكها و لم ارد بذلك الا صلاحكم و بقائكم‏«و ان ادري لعله فتنة لكم و متاعالى حين‏» (22)
(اى مردم بخوبى دانسته‏ايد كه خداىبزرگ شما را به وسيله جد من(ص)هدايت فرمود، و از گمراهى نجات داد، و از نادانى وجهالت رهانيد، و پس از خوارى عزيزتان كرد و بعد از قلت و كمى عددتان بسيار كرد، وهمانا معاويه درباره حقى كه مخصوص به من ست‏با من به منازعه برخاسته و من صلاح امتو قطع فتنه را در نظر گرفتم و شما هم با من بيعت كرديد تا با هر كس كه من مسالمتكردم مسالمت كنيد، و با هر كس جنگيدم بجنگيد، و من چنان ديدم كه با معاويه بهمسالمت رفتار كنم و آتش بس برقرار سازم و با او مصالحه كنم، و چنان ديدم كه جلوگيرىاز خونريزى بهتر است، و منظورى از اين كار جز خيرخواهى و بقاى شما ندارم‏«و اگر چهمن مى‏دانم شايد براى شما آزمايش و بهره‏اى است تا مدتى معين‏».)
و نظير همين علت در روايات ديگرى نيزكه از آن حضرت نقل شده آمده است مانند روايت مرحوم اربلى در كشف الغمة كه به سندخود از جبير بن نضير از پدرش از امام حسن(ع)روايت كرده كه فرمود:
«كانت جماجم العرب بيدى، يسالمون منسالمت، و يحاربون من حاربت فتركتها ابتغاء وجه الله، و حقن دماء المسلمين‏» (23)
(براستى كه جمجمه‏هاى عرب به دست منبود كه صلح كنند با هر كس كه من صلح مى‏كردم و مى‏جنگيدند با هر كس كه منمى‏جنگيدم، ولى من به خاطر رضاى خدا و حفظ خون مسلمانان آن را رها كردم.)
5.و در روايتى كه از سيد مرتضى(ره)نقلشده آمده است كه پس ازماجراى صلح، حجر بن عدى به نزد آن حضرت آمده و به آن حضرتاعتراض كرده گفت: «سودت وجوه المؤمنين‏»؟(روى مؤمنان را سياه كردى؟)
امام(ع)در پاسخش فرمود: «ما كل احديحب ما تحب و لا رايه كرايك، و انما فعلت ما فعلت ابقاءا عليكم‏»(اين طور نيست كههمه افراد چيزى را كه تو مى‏خواهى بخواهند و يا مثل تو فكر كنند، و من كارى را كهانجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود.)
و به دنبال آن اين حديث را نيز روايتكرده كه پس از ماجراى صلح، شيعيان آن حضرت به عنوان اعتراض و تاسف به نزد آن حضرتآمده و سخنانى اظهار كردند، و از آن جمله سليمان بن صرد خزاعى بود كه در اين خصوصچنين گفت:
«ما ينقضي تعجبنا من بيعتك معاوية، ومعك اربعون الف مقاتل من اهل الكوفة، كلهم ياخذ العطاء، و هم على ابواب منازلهم، ومعهم مثلهم من ابنائهم و اتباعهم، سوى شيعتك من اهل البصرة و الحجاز.
ثم لم تاخذ لنفسك ثقة في العقد، و لاحظا من العطية، فلو كنت اذ فعلت ما فعلت اشهدت على معاوية وجوه اهل المشرق والمغرب، و كتبت عليه كتابا بان الامر لك بعده، كان الامر علينا ايسر، و لكنه اعطاكشيئا بينك و بينه لم يف به، ثم لم يلبث ان قال على رؤس الاشهاد: «انيكنت‏شرطت‏شروطا و وعدت عداة ارادة لاطفاء نار الحرب، و مداراة لقطع الفتنة، فلما انجمع الله لنا الكلم و الالفة فان ذلك تحت قدمي‏»و الله ما عنى بذلك غيرك، و ما ارادالا ما كان بينك و بينه، و قد نقض!؟
فاذا شئت فاعد الحرب خدعة، و ائذن ليفي تقدمك الى الكوفة، فاخرج عنها عاملهو اظهر خلعه، و تنبذ اليه على سواء، ان اللهلا يحب الخائنين، و تكلم الباقون بمثل كلام سليمان‏»!
(هيچ گاه تعجب ما از اينكه با معاويهمصالحه كردى از بين نمى‏رود، با اينكه چهل هزار جنگجو از مردم كوفه با تو بودند كههمگى حقوق بگيربيت المال هستند، و به همين مقدار فرزندان و همراهانشان بودند، صرفنظر از شيعيان شما از مردم بصره و حجاز.
از اين گذشته شما براى خود تعهدى ازوى در قرارداد نگرفتى و بهره‏اى از عطا و مستمرى قرار ندادى، و اگر اين كار رامى‏خواستى انجام دهى خوب بود بزرگان شرق و غرب(كوفه و شام)را بر معاويه گواهىمى‏گرفتى و نامه‏اى در اين باره مى‏نوشتى كه حكومت پس از او مخصوص شما باشد تا كاربر ما آسانتر باشد، ولى تو با او تعهدى كرده‏اى كه بدان وفا نخواهد كرد، و علنا دربرابر همه مردم گفت: من شرطهايى كرده‏ام و وعده‏هايى دادم كه منظورم خاموش كردن آتشجنگ و قطع فتنه بود و اكنون كه كار بر وفق مراد ما گرديد، همه آن شرطها زير پاى مناست، و منظورش از آن شرطها به خدا سوگند همانهايى است كه با تو كرده و بدين ترتيبپيمان خود را شكسته.
پس اگر بخواهى مى‏توانى جنگ را بى‏خبرو ناگهانى دوباره شروع كنى، و اجازه بده من پيشاپيش شما به كوفه رفته و فرماندارمعاويه را از آنجا بيرون كرده و خلع كنم. ..!؟
شيعيان ديگر آن حضرت نيز همگى سخنانسليمان را تاييد كردند!)
امام(ع)در پاسخ او اظهار داشت:
«انتم شيعتنا و اهل مودتنا فلوكنت‏بالحزم فى امر الدنيا اعمل، و لسلطانها اركض و انصب، ما كان معاوية باباس منىباسا، و لا اشد شكيمة و لا امضى عزيمة و لكنى ارى غير ما رايتم، و ما اردت بما فعلتالا حقن الدماء فارضوا بقضاء الله، و سلموا لامره، و الزموا بيوتكم و امسكوا» (24)
(شما شيعيان ما و اهل مودت وعلاقه‏مند به ما هستيد، و اگر من براى دنيا كار مى‏كردم و در سلطه‏جويى و رياستدنيا بيشتر كوشش و تلاش داشتم هيچ گاه معاويه از من نيرومندتر و نستوه‏تر و مصمم‏ترنبود، ولى من‏چيز ديگرى جز آنچه شما مى‏بينيد مى‏بينم، و در آنچه انجام دادم نظرىجز جلوگيرى از خونريزى نداشتم، پس به قضاى الهى راضى باشيد، و در برابر فرمان اوتسليم و فرمانبردار، و ملازم خانه‏هاى خود باشيد، و خويشتندارى كنيد.)
يك بررسى اجمالى در سخنان امام(ع)بهمنظور اطلاع از علل واگذارى حكوم
ت
همان‏گونه كه قبلا گفتيم، درباره عللو انگيزه‏هاى صلح امام(ع)با معاويه و كناره‏گيرى از حكومت‏سخن بسيار گفته‏اند وكتابهاى متعددى نوشته و تاليف كرده‏اند، و به نظر نگارنده همه قلمفرسايى‏ها وتاليفات-در عين اينكه بسيار ارزنده و محققانه است-از سخنان خود امام حسن(ع)و ياامامان ديگر در رواياتى كه از ايشان نقل شده ريشه گرفته، و خود آن بزرگواران علل وانگيزه‏هاى آن را به اجمال و تفصيل در سخنان خود بيان فرموده‏اند كه ما به همينمنظور بيشتر اين روايات را براى شما نقل كرديم، و اكنون به بررسى آنها مى‏پردازيم.
وظيفه الهى
در قسمتى از اين روايات به طور سربستهو اجمال، علت اين كار امام(ع)را وظيفه الهى آن حضرت كه از طرف خداى متعال به انجامآن مامور شده بود ذكر كرده‏اند، و ما را از كاوش بيشتر در اين باره بازداشته‏اند، واين مطلب نيز با تعبيرهاى گوناگونى بيان شده كه از آن جمله است روايت ابى سعيدعقيصا كه در صفحات قبل با ترجمه‏اش ذكر شد. (25)
البته در ذيل آن حديث‏يك اشاره اجمالىنيز به حكمت اين كار شده، كه همان سخن امام(ع)است كه فرمود: «و لولا ما اتيت لماترك من شيعتنا على وجه الارض احد الا قتل‏»!
(اگر من اين كار را نمى‏كردم، احدى ازشيعيان ما در روى زمين باقى نمى‏ماند و همگى كشته مى‏شدند...)
و اين سخن اگر چه احتياج به شرح وتوضيح دارد-چنانكه در صفحات آينده انشاء الله تعالى توضيح خواهيم داد-ولى همين يكجمله كوتاه، علت و حكمت كار را به صورت اجمال و اشاره بيان كرده است.
و روايت زير را نيز كه در باب‏«انالائمة(ع)لم يفعلوا شيئا الا بعهد من الله عز و جل و امر منه لا يتجاوزونه‏»در كتابشريف اصول كافى وارد شده، مى‏توان از همين روايات دانست كه مرحوم كلينى به سند خوداز معاذ بن كثير از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمود:
«ان الوصية نزلت من السماء على محمدكتابا، لم ينزل على محمد(ص)كتاب مختوم الا الوصية فقال جبرئيل(ع): يا محمد هذهوصيتك في امتك عند اهل بيتك، فقال رسول الله(ص) اي اهل بيتي يا جبرئيل؟قال: نجيبالله منهم و ذريته، ليرثك علم النبوة كما ورثه ابراهيم(ع)و ميراثه لعلى(ع)و ذريتكمن صلبه و كان عليها خواتيم، قال ففتح علي(ع) الخاتم الاول و مضى لما فيها ثم فتحالحسن(ع)الخاتم الثاني و مضى لما امر به فيها، فلما توفى الحسن و مضى فتحالحسين(ع)الخاتم الثالث فوجد فيها ان قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معك، قال: ففعل(ع)، فلما مضى دفعها الى علي بن الحسين(ع)قبل ذلك،ففتح الخاتم الرابع فوجد فيها ان اصمت...»
(براستى كه وصيت‏به صورت كتابى ازآسمان بر محمد(ص)نازل گرديد، و نامه مهر شده‏اى جز وصيت‏بر آن حضرت نازل نشد، وجبرئيل عرض كرد: اى محمد اين است وصيت تو در امتت كه نزد خاندان تو خواهد بود.رسولخدا(ص)فرمود: اى جبرئيل كدام خاندانم؟عرض كرد: برگزيدگان خدا از آنها ودودمانشان.تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه كه ابراهيم به ارث نهاد، و اينميراث از على و فرزندان صلبى اوست.براستى وصيت را مهرهايى بود، پس على(ع)مهر اول راگشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد، سپس حسن(ع)مهر دوم را گشود و هر چه درآن بود بدان عمل كرد، و چون حسن(ع)از دنيا رفت، حسين(ع)مهر سوم را گشود و ديد در آندستور خروج و كشتن و كشته شدن بود و نوشته بود كه مردمى را براى شهادت با خود ببركه جز به همراه تو شهادتى براى آنها نيست و آن حضرت اين كار را كرد، و چون او ازدنيا رفت آن وصيت را قبل از شهادت به على بن الحسين(ع)داد، و او مهر چهارم را گشودو در آن ديد كه نوشته است‏سكوت كن...)
و نظير اين روايت، روايات ديگرى نيزدر همان باب از امام صادق(ع)نقل شده است.
و شايد بتوان اين روايت مشهور را نيزكه قبلا در بخش نخست ذكر كرديم از همين دسته به حساب آورد كه رسول خدا درباره امامحسن(ع)فرمود:
«ان ابنى هذا سيد و سيصلح الله علىيديه بين فئتين عظيمتين‏» (26)
و به نظر مى‏رسد كه دانشمندان و علماىبزرگوار ما نيز مانند مرحوم سيد مرتضى و سيد بن طاووس كه مسئله عصمت امام(ع)را دراينجا عنوان كرده‏اند همين باشد كه گفته‏اند:
«قد ثبت انه الامام المعصوم المؤيدالموفق بالحجج الظاهرة و الادلة القاهرة، فلا بد من التسليم لجميع افعاله و حملهاعلى الصحة، و ان كان فيها ما لا يعرف وجهه على التفصيل، او كان له ظاهر ربما نفرتالنفس عنه‏» (27)
(اين مطلب ثابت است كه آن حضرت اماممعصوم بوده و به حجتهاى ظاهرى و دليلهاى محكم موفق و مؤيد بوده، و بناچار ديگرانبايد در برابر همه كارهائى كه انجام داده تسليم باشند و آنها را حمل بر صحت كنند،اگر چه در آنها كارهائى ديده شود كه دليل تفصيلى آن معلوم نباشد يا در ظاهر موردتنفر نفوس قرار گيرد.)
و خلاصه اين جواب آن است كه امامحسن(ع)امام معصوم و مفترض الطاعة بود، مانند امامان معصوم ديگر كه هر چه انجاممى‏دادند طبق دستور الهى و وظيفه تعيين شده از طرف خداى متعال بوده، و حكمت آنهاممكن است‏براى ما-و شايد گاهى براى خود آن بزرگواران نيز-مخفى و پنهان بوده...
چنانكه جد بزرگوارش در حديبيه بامشركين صلح كرد، و حكمت اين كار بخصوص در آن روز-يعنى در روز امضاى پيمان صلح درحديبيه-براى بسيارى از مردم و همراهان رسول خدا(ص)آشكار نبود، و به همين جهت‏بسيارىاز آنها از صلح رسول خدا(ص)در آن روز دلگير و ناراحت‏شدند، و حتى برخى زبان بهاعتراض گشوده و علنا مخالفت‏خود را با صلح حديبيه اظهار كردند، همان گونه كه درتاريخ ضبط شده...
و اين پنهان بودنحكمتهاى دستوراتالهى براى مردم-حتى براى پيمبران و امامان نيز-تازگى ندارد، و نمونه‏اش داستان موسىو خضر است كه چون خضر پيغمبر آن كشتى را سوراخ كرد، و آن كودك را به قتل رسانيد بهشرحى كه در قرآن كريم (28) و تاريخ نقل شده-مورد اعتراض پيغمبرىچون‏موساى كليم الله قرار گرفت...و اين به همان خاطر بود كه از حكمت و سر اينكارهااطلاع نداشت و بعدا كه مطلع گرديد قانع شد...
و درباره صلح امام حسن(ع)نيز بايدگفت: حكمت عمل آن امام معصوم و مظلوم براى بسيارى از مردم آن زمان و برخى از مردمانديگرى كه بعدها آمدند و با نظرى سطحى بدان نگريسته و يا تحت تاثير اغراض پليد وتبليغات مغرضانه و مسموم دشمنان اين خاندان قرار گرفته و حاضر نبودند با ديده واقعبينانه و بى‏طرفانه به حوادث گذشته اسلام نظر كنند پوشيده ماند، ولى جريانات بعدى وحوادثى كه به دنبال اين صلح به دست معاويه و دودمان ننگين او و خاندان كثيف اموى دراسلام به وقوع پيوست‏سر اين عمل قهرمانانه امام(ع)را آشكار ساخت، و بخوبى روشن ساختكه در آن مقطع تاريخى براى هر امامى كه با چهره سالوسانه معاويه مواجه مى‏شد، و دربرابر پيشنهاد صلح چنين حاكم قدرتمند و بظاهر مسلمانى قرار مى‏گرفت...-و شرايطديگرى كه در كار بود و در صفحات آينده شمه‏اى از آن را خواهيد خواند...-چاره‏اى جزكناره‏گيرى از حكومت و صلح با او، و نظاره كردن و خون دل خوردن نداشت...
پى‏نوشتها:
1.البته از معاويه و امثال او كهپايبند امضا و عهد و پيمان خود نبوده و نيستند اين گونه بذل و بخششها و حاتمبخشى‏ها تعجب ندارد، چنانكه پس از ورود به كوفه معلوم شد و با كمال وقاحت و بيشرمىمردم را مخاطب ساخته، گفت: من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانيد و روزه بگيريد،بلكه من مى‏خواستم به حكومت‏برسم و اكنون هر چه را كه قبلا تعهد كرده و امضاكرده‏ام زير پايم گذارده و به هيچ يك از آنها عمل نخواهم كرد.(شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد، ج 4، ص 8)
2.فتح البارى(شرح صحيح بخارى)بنا برنقل ابن عقيل در النصايح الكافيه(ص 156، چاپ اول)و بحار الانوار، ج 10، ص 115.
3.تاريخ الخلفاء سيوطى(ص 194)، ابنكثير(ج 8، ص 41)، الاصابه(ج 2، صص 13-12)، ابن قتيبة(ص 150)، دائرة المعارف فريدوجدى، (ج 3، ص 443 دوم)و مدارك ديگر.
4.ابن المهنا، عمدة الطالب(ص 52).
5.مدائنى بنا بر نقل ابن ابى الحديددر نهج البلاغه(ج 4، ص 8)، بحار الانوار(ج 10، ص 115)و ابن صباغ، الفصول المهمة ومدارك ديگر.
6.اعيان الشيعه، (ج 4، ص 43).
7.ابو الفرج اصفهانى، مقاتلالطالبيين، (ص 26)و شرح نهج البلاغه(ج 4، ص 15)ديگر مورخان گفته‏اند: «حسن ازمعاويه خواست كه على را دشنام نگويد، معاويه اين را نپذيرفت، ولى قبول كرد كه وقتىحسن حاضر است و مى‏شنود به على دشنام داده نشود»ابن اثير مى‏گويد: «سپس به همين نيزوفا نكرد
8.مقاتل الطالبيين(ص 26)، شرح نهجالبلاغه(ج 4، ص 15)، البحار(ج 10، صص 101 و 115)، دينورى(ص 200)هر قسمتى با عينالفاظ از ماخذ مورد نظر گرفته شده است.
9.فقرات مربوط به امنيت اصحاب وشيعيان على(ع)را در كتابهاى: طبرى(ج 6، ص 97)، ابن اثير(ج 3، ص 166)، مقاتلالطالبيين(ص 26)، شرح النهج(ج 4، ص 15)، بحار(ج 10، ص 115)، علل الشرايع، و النصايحالكافية(ص 156)مى‏توان مطالعه كرد.
10.بحار الانوار(ج 10، ص 115)والنصايح الكافية(ص 156، ط.ل).
11.اين ماده نيز از علل الشرايعصدوق(ره)در بحار الانوار(ج 44، ص 2)نقل شد كه از اين شرط بخوبى معلوم مى‏شود كهامام(ع)با گنجاندن اين دو شرط به همگان اعلام كرده كه حكومت معاويه را به رسميتنشناخته و به عنوان خليفه رسول خدا(ص)او را نپذيرفته است...
12.در پاورقى ترجمه صلح الحسن آمده كهدارابجرد شهرى در فارس و نزديك به حدود اهواز است.و«جرد»يا«جراد»در فارس قديم وروسى جديد به معناى‏«شهر»است، بنابراين‏«دارابجرد»يعنى شهر داراب.
13.قسمت اول اين ماده در تاريخ طبرى(ج 4، ص 122)ذكر شده و قسمتهاى ديگر آن از تاريخ ابن كثير و علل صدوق و غيره روايت‏شدهاست.
14.يكى از نويسندگان معاصر در اينباره مى‏نويسد: «اين داستان را بدين صور

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 10:38 :: توسط : غلامرضا باقدرت

آنها(غربيها) شرقيان راوادارميكنندكه اعتقاد يابندبه اينكه همه مزيت يك

شرقي دراين است كه ازفهم زبان خود روي برتابندوازاين بين احساس

غرور كندكه درزبان خودش نمي توانداظهار وجود بكند، وادعا نمايدكه آنچه

ازفرهنگ انساني مي تواندكسب كند در گرو دانستن يك زبان شكسته

بسته وگنگ غربي است.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 16:32 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

بزرگی نان همی خورد با ندیمان و کسان خویش، مردی لقمه از کاسه برداشت. مویی بر لقمه بود و مرد ندید. صاحب او را گفت: «ای فلان، موی از لقمه بردار.» مرد لقمه از دست فرو نهاد و برفت. صاحب گفت: «بازآریدش.» از مرد پرسید: «ای فلان، چرا نان نیم خورده و از خوان ما برخاستی؟» مرد گفت: «مرا نان آن نباید خورد که تاری موی در لقمه من بیند.»

گزیده قابوسنامه- ص۸۱

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 7:17 :: توسط : غلامرضا باقدرت

                                              متن نامه يزيد به ابن زياد حاكم كوفه:

خبر يافته ام مردم كوفه به حسين نامه نوشته اند تانزد ايشان بيايد واوهم ازمكه بيرون آمده، به

سوي ايشان رهسپار است. اكنون ازميان شهرها شهر تو وازميان زمانها زمان تو به اين

آزمايش گرفتار است. اگر اورا كشتي {كه هيچ} وگرنه تورابه نسب وپدر خويش، عبيد،

بازميگردانم . مبادا كه ازدستت رها شود.

                                                                          منبع: تاريخ يعقوبي ج2 ص 242


ارسال شده در تاریخ : شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 16:43 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

دگر ز بعد عمو تشنه نیستم مادر
برای اصغر بی شیر،شیر لازم نیست
به روی دوش پدر می روم سوی میدان
مگر به عرصه هیجا دلیر لازم نیست؟
برای کشتن من سوز تشنگی کافیست
بگو به حرمله: نامرد...تیر لازم نیست....
.......................................
سروده : محمد حسین تقوایی

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 11:20 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

 در زیارت عاشورا بعضی ازافراد و اقوام لعنت شده اند که از میان آنان آل مروان و ابن مرجانه هستند، در زیارت عاشورا می خوانیم: و لعن الله آل زیاد و آل مروان ... و لعن الله ابن مرجانه.
مروان بن حکم کیست؟
وی در سال یکم هجری در مکه به دنیا آمد و در سوم رمضان سال 65 هجری در شام در 63 یا 64 سالگی مرد. همسر مروان – مادر خالد بن ولید –  در بستر خواب، وی را خفه کرد و روانه دوزخ ساخت، زیرا وی وعده داده بود که پس ازمروان، خالد خلیفه باشد لیکن مروان آن را نادیده گرفت و دیگری را بر آن سمت منصوبکرد.( مروج الذهب، ج 3، ص 89؛ اسد الغابه، ج 4 ، ص 348؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص 165)
حضرت علی علیه السلام در مورد مروان فرمود: ... او عاشق امارت و قدرت است ودارای چهار فرزند خواهد بود که روزگار مردم را سیاه خواهند کرد.(نهج البلاغه خطبه 73).
پیش بینی امیر المؤمنین علی علیه السلام به حقیقت پیوست و هر چهار فرزندمروان افرادی پست و خونخوار و عیاش بودند و دودمان دیگر وی هم که بر مسند خلافتنشستند روزگار مردم را سیاه کردند.
در حدیث دیگری از امام حسن مجتبی علیه السلامنقل شده است که ایشان خطاب به مروان فرمودند:... خداوند بزرگ افراد دودمان شما راتا روز قیامت از زبان پیامبرش لعنت کرده است.( الاحتجاج طبرسی، ج 2، ص 44).ازاینگونه احادیث بسیار است که برای مطالعه بیشتر می توانید به کتاب منشور نینوامراجعه فرمایید.
پدر مروان فردی بود که به جاسوسی از احوال پیامبر صلی الله علیهو آله می پرداخت و پشت سر حضرت حرکت می کرد و ایشان را مسخره می نمود لذا پیامبر اورا نفرین کرد و بدین جهت تا آخر عمر به اختلال فکری و سفاهت مبتلا بود. مادر مروانهم زنی به نام زرقاء بود که از زنان معروف بد کاره و دارای پرچم و علامت بود.( زناندارای پرچم در جاهلیت زنانی بودند که در کوچه و بازار می ایستادند و مردان را بهزنا دعوت و ترغیب می کردند و خانه آنان دارای علامتی خاص برای این امر بود. رجوعکنید به الکامل، ج 4، ص 193؛ تتمه المنتهی، ص 78).
مروان و پدرش به زبان رسولخدا مورد لعنت قرار گرفته اند. مروان و پدرش به حکم و دستور رسول خدا از مدینهتبعید شدند و حق ورود به مدینه را نداشتند. با آن که عثمان برای رفع تبعید، چند بارنزد پیامبر اکرم از آنان شفاعت کرد، ولی مورد قبول حضرتش واقع نشد.
در زمانخلافت ابوبکر نیز عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولی ابوبکر گفت: من تبعیدی و رانده‌شده رسول خدا را به مدینه راه نمی‌دهم.
در زمان خلافت عمر باز هم عثمان برایبازگشت آنان به مدینه اقدام کرد ولی عمر هم گفت: من تبعیدی و رانده‌شده رسول خدا رابه مدینه راه نمی‌دهم. تا اینکه عثمان خود به خلافت رسید و وسیله بازگشت مروان وپدرش حکم بن ابی العاص را به مدینه مهیا کرد.
مروان از خاصان و دبیران عثمان شدو به دامادی عثمان نائل آمد. وقتی عثمان به قتل رسید، همراه طلحه و زبیر و عایشهرهسپار بصره گردید و در جنگ جمل، مغلوب و دستگیر شد. امیرالمؤمنین با شفاعت امامحسن علیه السلام او را عفو فرمود ولی بیعت او را نپذیرفت و فرمود دست او دست خیانتاست؛ اگر صد بار هم بیعت کند باز هم نقض می‌کند و بعد جمله معروف خود را -که ازآینده خبر می‌داد و نقل کردیم را - بیان فرمود و سپس فرمود: او را رها کنید. او سپسدر جنگ صفین در کنار معاویه جنگید.
معاویه در سال 42 هجری او را حاکم مدینهقرار داد. مروان در بسیاری از فتنه های مدینه و شام شرکت داشت و در سال 64 پس ازکناره‌گیری معاویه بن یزید از خلافت، ادعای خلافت کرد. مردم هم با او بیعت نمودند.
مروان دارای قامتی دراز و خلقتی آشفته بود؛ به طوری که او را خیط باطل (دراز قدمنحرف) لقب داده بودند. (لغت‌نامه دهخدا به نقل از منتهی الارب)
چهار فرزندمروان که به فرمانروایی رسیدند عبارتند از: عبدالملک مروان که حاکم مطلق العنان امتاسلامی بود، عبدالعزیز که حاکم مصر شد، بشر بن مروان که حاکم عراق شد و محمد بنمروان که حاکم الجزیره شد که همگی خونخوار و ظالم بودند.
او و فرزندانش ازعاملین اصلی شهادت امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین وامام محمد باقر علیهم السلام بودند.
ابن مرجانه کیست؟
ابن مرجانه همانعبیداللّه بن زیاد است که در زمان حادثه عاشورا والى کوفه بود و شهادت امام حسینعلیه‏السلام و یاران او به دستور وى انجام گرفت. ابن زیاد را «ابن مرجانه» مى‏گویند؛ زیرا نام مادر او کنیزى زناکار و مجوسى به نام «مرجانه» بود. پس ازعاشورا که اسراى اهل بیت علیهم‏السلام را در کوفه وارد دارالاماره کردند، حضرت زینبعلیهاالسلام خطاب به ابن زیاد، او را «ابن مرجانه» خواند که این، اشاره به نسبناپاک او بود و رسواگر حاکم مغرور کوفه.
عبیداللّه از سرداران مشهور اموى بود کهدر سال 54 هجرى از طرف معاویه به حکومت خراسان گمارده شد و در سال 56 از آنجا عزل وبه حکمرانى بصره منصوب گردید. پس از مرگ معاویه و روى کار آمدن یزید و با حرکت مسلمبن عقیل به سمت کوفه، با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد و اوضاع را تحت کنترل در آورد ومسلم بن عقیل را به شهادت رساند و پس از آن، فرمان قتل سید الشهدا علیه‏السلام ویاران او و اسارت اهل بیت علیهم‏السلام را به عمر بن سعد ـ که فرمانده سپاه کوفه درکربلا بود ـ داد.( سفینه البحار، ج 1، ص 580؛ معارف و معاریف، ج 4، ص 1530؛ دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 640 و فرهنگ عاشورا، ص 305).
عبیداللّه، فرزند زیادبن ابیه است؛ زیاد کسى بود که به خاطر ارتباط فراوان مردان با مادرش، کسى نتوانستنسب او را مشخص کند و نام پدر وى را ذکر کند. از این رو، او را زیاد پسر پدرش (زیادبن ابیه) مى‏نامیدند. معاویه مى‏کوشید این حلقه مفقوده را مشخص کند و زیاد را ازاین ننگ دور سازد. بدین خاطر، او را زیاد بن ابى‏سفیان خطاب کرد!!. اما اقبال واستقبال از سوى عموم آشنایان با تاریخ خانوادگى زیاد، صورت نگرفت و باز هم او رازیاد بن ابیه مى‏نامیدند.
ابن زیاد پس از مرگ یزید، ادعاى خلافت کرد و اهل بصرهو کوفه‏ را به بیعت فراخواند ولى‏کوفیان او و یارانش را از شهر بیرون‏کردند و درصدد انتقام گرفتن از خون شهداى کربلا برآمدند. وى که ‏به شام گریخته بود، براىخاموش ساختن انقلاب توابین به جنگ آن‏ها شتافت.
سرانجام او در یکى از درگیرى‏هابا سپاه مختار، در سال‏67 به هلاکت رسید
 

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 9:0 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

بفرماييد فروردين شود اسفندهاي ما
نه بر لب ، بلکه در دل گل کند لبخندهاي ما

بفرماييد هرچيزي همان باشد که مي‌خواهد
همان ، يعني نه مانند من و مانندهاي ما

بفرماييد تا اين بي‌چراتر کار عالم ؛ عشق
... رها باشد از اين چون و چرا و چندهاي ما

سرِ مويي اگر با عاشقان داري سرِ ياري
بيفشان زلف و مشکن حلقه‌ي پيوندهاي ما

به بالايت قسم، سرو و صنوبر با تو مي‌بالند
بيا تا راست باشد عاقبت سوگندهاي ما

شب و روز از تو مي‌گوييم و مي‌گويند، کاري کن
که «مي‌بينم» بگيرد جاي «مي‌گويند»هاي ما

نمي‌دانم کجايي يا که‌اي، آنقدر مي‌دانم
که مي‌آيي که بگشايي گره از بندهاي ما

بفرماييد فردا زودتر فردا شود ، امروز
همين حالا بيايد وعده‌ي آينده هاي ما
 
قیصر امین‌پور
 

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 13:31 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

         والصبح اذا تنفس

        خداکندکه بیایي ...
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 آذر 1398برچسب:, :: 12:37 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

                                                   ماجرای شورای  شش نفره عمر
 فشرده ماجراى تشکیل این شورا و به قدرت رسیدن عثمان چنین است:
زمانى که عمر به وسیله مردى به نام «فیروز» که کنیه اش «ابولؤلؤ» بود، به سختى مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید، چنین گفت: پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا هنگام مرگ از این شش نفر راضى بود: على، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابى وقاص و عبد الرّحمان بن عوف. لذا امر خلافت باید به مشورت این شش نفر انجام شود، تا یکى را از میان خود انتخاب کنند. آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر سازند، سپس نگاهى به آنها کرد و گفت: همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید; آنها سکوت کردند. دوباره جمله را تکرار کرد. زبیر پاسخ داد: ما کمتر از تو نیستیم، چرا به خلافت نرسیم!
عمر در ادامه براى هر یک از شش تن عیبى شمرد. از جمله به طلحه گفت: پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفت، در حالى که به خاطر جمله اى که بعد از نزول «آیه حجاب» گفته اى، از تو ناراضى بود(1) و به على(علیه السلام) گفت: تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبى هدایت مى کنى; تنها عیب تو این است که بسیار مزاح مى کنى!
عمر در بر شمردن عیب عثمان چنین گفت: «
کَأَنِّی بِکَ قَدْ قَلَّدَتْکَ قُرَیْشُ هذَا الاَمْرَ لِحُبِّها إِیّاکَ، فَحَمَلْتَ بَنِی اُمَیَّةَ وَ بَنِی أَبِی مُعِیط عَلى رِقابِ النّاسِ، وَ آثَرْتَهُمْ بِالْفَىْءِ، فَسارَتْ اِلَیْکَ عِصابَةٌ مِنْ ذُؤبانِ الْعَرَبِ، فَذَبَحُوکَ عَلى فِراشِکَ ذَبْحاً»; (گویا مى بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و بنى امیّه و بنى ابى معیط را بر گردن مردم سوار مى کنى و بیت المال را در اختیار آنان مى گذارى و (بر اثر شورش مسلمین) گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت سر مى برند!).(2)
سرانجام ابوطلحه انصارى را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با پنجاه تن از انصار، این شش نفر را در خانه اى جمع کنند، تا براى تعیین جانشین او به مشورت بپردازند; هرگاه پنج نفر به کسى رأى دهند و یک نفر در مخالفت پافشارى کند، گردن او را بزنند و همچنین در صورت توافق چهار نفر، دو نفر مخالف را به قتل برسانند، و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند، آن گروهى را که عبدالرّحمان بن عوف در میان آنهاست، مقدّم دارند و بقیّه را اگر در مخالفت پافشارى کنند، گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقى حاصل نشد، همه را گردن بزنند، تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب کنند!
سرانجام طلحه که مى دانست با وجود على(علیه السلام) و عثمان خلافت به او نخواهد رسید، و از امیرمؤمنان على(علیه السلام) دل خوشى نداشت، جانب عثمان را گرفت، در حالى که زبیر حقّ خود را به على(علیه السلام) واگذار کرد. سعد بن ابى وقّاص حقّ خویش را به پسر عمویش عبدالرّحمان بن عوف داد. بنابراین، شش نفر در سه نفر خلاصه شدند: على(علیه السلام)، عبدالرّحمان و عثمان.
عبدالرحمان نخست رو به على(ع) کرد و گفت: با تو بیعت مى کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و روش ابوبکر و عمر رفتارى کنى. على(علیه السلام) در پاسخ گفت: مى پذیرم، ولى طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نظر خودم عمل مى کنم. عبدالرحمان رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار نمود. عثمان آن را پذیرفت. عبدالرحمان سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید. لذا دست عثمان را به خلافت فشرد. این جا بود که على(علیه السلام) به عبدالرّحمان فرمود: «به خدا سوگند! تو این کار را نکردى، مگر این که از او انتظار دارى; همان انتظارى که خلیفه اوّل و دوم از یکدیگر داشتند; ولى هرگز به مقصود خود نخواهى رسید!».(3)
در اینجا چند نکته قابل توجّه است:
اوّل: نحوه تشکیل شوراى شش نفره به گونه اى بود که پیش بینى شده بود، خلافت به على(علیه السلام) نرسد; چرا که طلحه از قبیله «تَیْم» و پسر عموى عایشه بود. یعنى از همان قبیله اى که ابوبکر به آن تعلّق داشت و آنان تمایلى به على(علیه السلام) نداشتند.
سعد بن ابى وقّاص نیز مادرش از بنى امیّه بود و دایى ها و نزدیکانش در جنگ هاى اسلام در برابر کفر و شرک، به دست على(علیه السلام) کشته شده بودند و به همین سبب، او حتّى در زمان خلافت على(علیه السلام) نیز با آن حضرت بیعت نکرد و عمر بن سعد، جنایتکار بزرگ حادثه کربلا و عاشورا فرزند اوست. بنابراین، کینه توزى او نسبت به على(علیه السلام) مسلّم بود و به همین دلیل، وى نیز به على(علیه السلام) متمایل نبود. شخص دیگر عبدالرّحمان بن عوف است که وى نیز داماد عثمان بود; چرا که شوهر «امّ کلثوم» خواهر عثمان بود.
در نتیجه، فقط زبیر که به على(علیه السلام) علاقه داشت، جانب آن حضرت را مى گرفت و بقیّه آراء به نفع عثمان ریخته مى شد.
على(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه (خطبه سوم نهج البلاغه) همین ماجرا را به گونه اى فشرده بیان کرده است. فرمود:
«
فَصَغا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَن وَ هَن»; (سرانجام یکى از آنها (اعضاى شورا) به خاطر کینه اش از من روى برتافت و دیگرى خویشاوندى را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگرى (عثمان) تمایل پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست).(4)
علاوه بر آن، عمر به صراحت معایبى براى طلحه و سعد بن ابى وقاص و عبدالرّحمان بن عوف برشمرد،که در واقع عدم شایستگى آنان را به خلافت مى رساند.
درباره طلحه گفت: رسول خدا(ص) در ماجراى آیه حجاب به خاطر سخنى که گفته بودى از تو ناراضى بود.(5)
به سعد بن ابى وقاص گفت: تو مرد جنگ هستى که به درد خلافت و رسیدگى به امور مردم نمى خورى.(6)
به عبدالرّحمان بن عوف نیز گفت: تو مردى ضعیف هستى و مرد ضعیفى همانند تو، شایسته این جایگاه نیست.(7)
او با این سخنان گویا به این افراد فقط حقّ رأى مى داد، که از میان على(علیه السلام) و عثمان یکى را برگزینند; امّا با یک چینش حساب شده، کفه ترازو را به نفع عثمان سنگین تر کرد.
دوم: جاى تعجّب نیست که عمر شورایى آن چنانى تنظیم کند که محصول آن به هر حال خلافت عثمان باشد; چرا که عثمان نیز براى رسیدن عمر به خلافت ـ پس از ابوبکر ـ خدمتى بزرگ به وى کرد.
«ابن اثیر» مورّخ معروف مى گوید: ابوبکر در حال احتضار، عثمان را احضار کرد تا وصیّتى در امر خلافت بنویسد. به او گفت: بنویس : «
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم این وصیتى است که ابوبکر به مسلمانان نموده است امّا بعد...».
ابوبکر در همین حال بیهوش شد، ولى عثمان خودش این جمله ها را نوشت:
«
اَمّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَیْکُمْ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ وَ لَمْ آلُکُمْ خَیْراً»; (من عمر بن خطّاب را خلیفه بر شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبى براى شما فروگذار نکردم!).
هنگامى که عثمان این جمله را نوشت، ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان و او خواند. ابوبکر تکبیر گفت! و سپس افزود: من تصوّر مى کنم (این که عجله کردى و خلافت را به نام عمر نوشتى براى این بود که) ترسیدى اگر من به هوش نیایم و بمیرم مردم اختلاف کنند. عثمان گفت: آرى! چنین بود. ابوبکر در حقّ او دعا کرد!(8)
راستى چه خدمتى از این بالاتر؟!(9)
پی نوشت:
(1) . منظور از آیه حجاب آیه (فَاسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ الْحِجابِ) است که درباره زنان پیامبر آمده است. طلحه گفت: پیامبر مى خواهد امروز آنها را از ما بپوشاند، ولى فردا که از دنیا رفت، ما با آنان ازدواج مى کنیم. پس از این سخن آیه 53 سوره احزاب نازل شد و ازدواج با همسر رسول خدا(ص) را پس از رحلت آن حضرت ممنوع کرد. نکته قابل توجّه آن است که این سخن عمر، درباره طلحه در تناقض آشکارى است با آنچه در آغاز گفت که پیامبر از دنیا رفت و از این شش نفر راضى بود.
(2) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 186.
(3) . رجوع کنید به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 185 - 188; تاریخ طبرى، ج 3، ص 292-297; الامامة و السیاسة، ج 1، ص 42 (باتفاوت در تعبیرات) و پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج 1، ص 368-370.
(4) . براى آگاهى بیشتر مراجعه کنید به: پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج 1، ص 366-358.
(5) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 184
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 10:10 :: توسط : غلامرضا باقدرت

 

بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که
روزگار بسی فتنه زیر سر دارد
بخوان دعای فرج را و نا امید مباش
بهشت پاک اجابت هزار در دارد
بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
خدای را، شب یلدای غم سحر دارد
بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال
مسافر دل ما، نیت سفر دارد

بخوان دعای فرج را که
یوسف زهرا
ز پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد
بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا
حجاب غیبت از آن روی ماه بر دارد
 
 
 
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 9:44 :: توسط : غلامرضا باقدرت

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صبح و آدرس sobh-e-barani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 88
بازدید کل : 21631
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1